یک لبخند


toraj_fal@yahoo. com

داماد و عروسی که میخواستند ماه عسل را بگذرانند ، داشتند وارد مهمانخانه می شدند . داماد گفت : برای اینکه از دست تبریک گفتن و تملق پیشخدمتها راحت باشیم ، خوبست کاری کنیم که همه خیال کنند ما مدتها است با هم زن و شوهریم .
عروس گفت : بسیار خوب ، در این صورت تمام چمدانها را تو دستت بگیر و بدنبال من بیا !!!


وقتی از یک خانم آمریکائی که فقط چهار هفته از ازدواج او گذشته بود راجع به ماه عسلش سوال کردند ،در حالیکه لبخندی حاکی از رضایت به لب داشت جواب داد : واقعا عالی بود . چقدر خوشوقت می شدم اگر دوران ماه عسل تا موقع طلاق به طول می انجامید .


آورده اند که بازرگانی بود ثروتمند که مال بسیاری داشت . ولی از زیبائی و چهره نیکو بهره ای نبرده بود . این بازرگان زنی داشت که بر عکس خودش بسیار زیبا روی و خوش قامت ،که هر چند بازرگان شیفته و عاشق سینه چاکش بود ، ولی زن از شوهر گریزان بود و محلی به او نمی گذاشت و به هیچ شکلی از او تمکین نمی کرد و ساعتی از عمر بازرگان به مرادش نبود .
شبی از شبها که زن و شوهر جدا و پشت به یکدیگر در خواب رفته بودند ، دزدی به خانه ایشان از جهت بردن اموال بازرگان وارد شد . بازرگان در خواب بود ، ولی زن از صدای پای دزد بیدار شده و سخت در هراس افتاد بناچار به کنار شوهرش رفته و او را محکم در بغل گرفت . شوهر بیدار شده و متعجب از خانم پرسید : این چه شفقت است و به کدام خدمت سزاوار این نعمت گشته ام ؟ که از نگاه زن چشمش به دزد افتاده گفت : ای شیر مرد مبارک قدم ، آنچه خواهی از مال بردار که حلالت کردم چون به یمن تو این نعمت یافتم ، پس از این نیز ، هر چند شب سری به خانه ما بزن و آنچه که میخواهی و نمی یابی نیز اگر فرمان دهی برایت آماده میسازم !!!!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد